فکورترین انسانها اعتقاد داشتهاند که انسان بودن انسان به فکر است و انسان هرچه زندگی را بیشتر به فکر کردن بگذراند بهرۀ بیشتری از انسان بودن دارد و هرچه کمتر و کمتر به این فعالیت شریف مشغول باشد به دیگر همجنسان خود – که همان حیوانات عزیز باشند – نزدیک و نزدیکتر میشود. این اعتقاد، اگر حقیقت محض هم نباشد، دور از حقیقت نیست.
اما واقعاً از میان حیوانات فقط انسان میتواند فکر کند؟ پاسخ مثبت دادن به این پرسش هم جهالت میخواهد هم جسارت؛ و نویسنده از اولی هرچه بخواهيد دارد، از دومی نه. پدیدهای به اسم «فکر کردن»، و چیزی به اسم «فکر»، پیچیدهتر از آن (شده) است که بتوان بهسادگی حکمی دربارهاش صادر کرد. این طور که پیداست، حتی فعالیتی که بیش از هر فعالیت دیگری انسان را از همجنسانش متمایز میکند وجوهی حیوانی هم دارد؛ فکر کردن فقط حاصل جنبههای اختصاصی انسان نیست، بلکه وابسته به جنبههای مشترک او با سایر حیوانات نیز هست. حداکثر چیزی که عجالتاً میتوان جسارت کرد و گفت این است که برخی از گونههای فکر کردن اختصاص به انسان دارند و سایر حیوانات را به حريمشان راهی نیست.
ولی کدام گونههای فکر کردن اختصاص به انسان دارند؟ شاید «فلسفه» اولین گونهای باشد که به ذهن برسد؛ فلسفه: انتزاعیترین شیوۀ فکر کردن و لابد از همینرو خالصترین و غیرحیوانیترین شیوه. و حال آيا واقعاً شیوۀ یکسانی وجود دارد که آن را، و فقط آن را، باید «فلسفه» نامید؟ اگر نه جهالت تاریخی، انحصارطلبی و تمامتخواهیِ فکری و فلسفی لازم است تا به این پرسش پاسخ مثبت بدهیم. فلسفهورزی شیوههای گوناگونی داشته است و به تناسب همان شیوهها وارد حیطهها و موضوعات مختلف شده است؛ و، به اقتضای آزاداندیشی فلسفی نیز که شده، باید تنوع روشی و موضوعی را در فلسفهورزی به رسميت شناخت و قدر نحلهها و مکاتب مختلف و بعضاً مخالف را دانست.
اما فکر فلسفی، با همۀ تنوعش و همۀ شرافتش، البته که یگانه شیوۀ فکر کردن نیست و حاصل فعالیت فکری انسان صرفاً در آثار فلسفی بروز نیافته است. آیا ارزش بسیاری از آثار ادبی، از این حیث، کمتر از ارزش مهمترین آثار فلسفی است؟ توجه به این نکته خصوصاً برای ما ایرانیان اهمیت دارد، آن هم به دو دلیل: اول اینکه تفکر نیاکان نیکاندیش ما عمدتاً در آثار غیرفلسفی بروز یافته است – به رغم سنت فلسفی دیرپا و نسبتاً غنی و پویایی که داشتهاند؛ و اگر ما طالب فکر هستیم، نباید از آثار غیرفلسفی و خصوصاً ادبیمان غافل بمانیم. دوم اینکه در دهههای اخیر – خوشبختانه – رغبت فراوانی به فلسفه و آثار فلسفی نزد ما وجود داشته است؛ و اگر ما حقیقتاً طالب فکر هستیم، نباید فلسفهدوستىِ ستایشبرانگیز ما به فلسفهزدگی تبدیل شود و موجب غفلت از دیگر شیوههای فکری و سایر حیطههای علوم انسانی باشد.
باری، انسان فکر میکند و به همهچيز هم فکر میکند – حتی اگر در این کار از پس همهچيز برنیاید و در نهايت به این نتیجه برسد که برخی چیزها اساساً خارج از قلمرو فکر او هستند. انسان به این هم فکر میکند که زندگیاش – حتی زندگی فکورترین انسان – صرفاً به فکر کردن نمیگذرد و نمیتواند هم بگذرد، و زندگیاش خیلی بیش از آنچه تصور میکرده شبیه زندگی همجنسان عزیز است؛ و صد البته که انسان بودن او، و فرقش با آنها، از جمله به همین هم هست که این شباهت را نیز تشخیص میدهد. انسان به همهچيز فکر میکند و زندگی انسان و جنبهها و حیطههای مختلف این زندگی – از جمله حیوانیترینشان – از چیزهایی است که انسان مدام دربارهاش فکر کرده است. و مگر نباید چنین باشد؟ ضروریتر از زندگی خود انسان برای فکر کردن او چیست، و اگر قرار باشد فکر انسان (با همۀ جلوههایش، از جمله فلسفه) به کار زندگی خودش نیاید، دیگر قرار است به چه کاری بیاید؟
مجموعۀ «فکر و زندگی» نتیجۀ چنین نگاهی به فکر انسان و نسبتش با زندگی اوست. آثاری که در این مجموعه منتشر خواهد شد هم منعکسکنندۀ تفکر دربارۀ زندگی انسان و جنبهها و حیطههای مختلف آن است، هم به خواننده کمک میکند به انديشههايش جهت ببخشد، بهتر فکر کند و- شاید- به زندگی خود سامانی بدهد و آن را بهتر بگذراند.
در حال نمایش 6 نتیجه